روضه
روضه شب سوم
قطره ای اشک بر گونه ی مادر غلتید او که درد سینه وپهلویش را پنهان می کرد نگاهی کرد دید دوفرزندش حسن وحسین به دعا مشغولند دست محبت بر سر ان دوکشید ، شکر بجا آورد.
به یاد آورد پدر را که در آخرین لحظه عمر ، درگوشی به او گفته بود نگران نباش دخترم به زودی مرا ملاقات خواهی کرد ، ازاین بابت خوشحال بود.
باز خاطرات گذشته را بیاد آورد سختی ها ورنجهایی که عذاب آور و ذهن فاطمه را در گیر می کرد باخود فکرمی کرد چرا مردم با اهل بیت پیامبر اینگونه رفتار کردند ؟
حالا رو به قبله در بستر افتاده وعلی بر بالینش نشسته وبچه ها برای شفای مادر دعا می کنند اما مادر آرزو دارد هر چه زودتر به بابایش بپیوندد .
بچه ها را بار دیگر در آغوش پراز مهر مادری فشرد.
_ علی جان آنها را به تو می سپارم .
علی جان یک وصیتی هم دارم مرا شب غسلم ده ،شب کفن و دفنم کن نمیخواهم غریبه ها وآنها که مرا آزردند و در حقم ستم کردند باخبر شوند.
اسماء نقل می کند وقت غسل ناگهان علی سربه دیوار گذاشت زار زار گریه کرد.
_ چه شده است علی جان خودت به من فرمودی آرام گریه کنم تا کسی خبر دارنشود.
_ آری اسماء ، ولی الان با بازوی ورم کرده زهرا روبه روشدم جای تازیانه است آخه از من پنهان کرده بود والسلام.
میرعرب رضی
فرم در حال بارگذاری ...