روضه
روضه ای ازتاریخ طبری شب دوم
سکوت خفقان ، شهر رافراگرفته بود در رثای پیامبر، ضجه وناله ی مردان وزنان ازگوشه وکنار همچنان به گوش می رسید .
در این میان ، بانویی پاک که سعی داشت جلوی همسر و فرزندان اشکهایش پنهان بماند بیشتر جلب توجه می کرد شوهرش علی را می دید که در کنج اتاق نشسته ؛ لام تا کام سخن نمی گوید.
_علی جان تو که فاتح خیبر بودی چه سکوت پیشه کرده ای؟
یک لحظه از اتاق بیرون آمد سرتاپا مسلح ، ماموران حکومتی را دید فهمید قصدشان چیست سراسیمه به اتاق برگشت .
مرد خشمگین که به سودای خلافت در سقیفه جانفشانی کرده بود باچهره ای برافروخته فریادزد قنفذ! چه ایستاده ای ؟
_ای پسر خطاب ! درون خانه ، فاطمه است
_درب را آتش بزنید حتی درون خانه اگر فاطمه باشد.
درمیان گریه وشیون حاضران ، درب را آتش زدند.
زبیرپسرعمه ی علی شمشیر بدست ازراه رسید خواست از ورود نامحرمان به داخل خانه جلوگیری کند ماموران ریختند خلع سلاحش کردند.
فرمانده که داشت چشمانش ازحدقه بیرون می زد این بار دستور داد به درب نیم سوخته حمله ببرند دیگر هیچ چیز جلودارشان نبود.
دختر پیامبر که می خواست از مهاجمان خودرابپوشاند بین درب ودیوار پنهان شد درمیان همهمه و هورای سربازان صدای ضعیفی به گوش رسید که پدر را صدا می زد ودیگر هیچ ، آنگاه علی را برای بیعت سوی مسجد بردند…..ادامه دارد والسلام .
نقل به مضمون تاریخ طبری جلدسوم ص ۲۰۲
میرعرب رضی